برف... برف... برف...!
براستی چیست این موجود بی شاخ و دم؟!
حالا اون هایی که روح لطیفی (شاید هم جنس لطیف!) دارند شاید شکایت کنند که دلت میاد...؟! به این قشنگی، خوشگلی... و غیره و ذالک...!
ما که همیشه از درد بیکاری دنبال سوژه های جور واجور میگردیم، اینبار فصل سرما رو هدف قرار دادیم، هر روز سیل آف ها روی میسنجر، پیامک ها (:-D) ی زمستونی و سرمایی و گازی و برفی و غیره و ذالک سرازیر میشه. امروز یکی از دوستان آف زده بود که امروز درخوندمون نیم متر برف اومده بود! تلوزیون هم که ماشااله جز صحبت از درست مصرف کنیم و قطعی گاز و راه بندون جاده ها به دلیل بارش برف و غیره و ذالک خبر دیگه ای نداره. امتحانات دانشگاه های سراسری هم که به خاطر همون موجود فوق الذکر سر جمع فکر کنم یه یک هفته ای کنسل بود. دوستان هم که در وبلاگهاشون همش در مورد همون موجود صحبت میکنند... چی بود...؟! آهان! برف! خلاصه فعلاً زندگی همه برفی شده!
اگر فرض رو بر این بزاریم که الان بزرگ شدیم، یادم میاد اون موقع ها که کوچک بودیم یه کارتون بود که اسمش رو یادم رفته (شما بگید) توش یه خانم بود که به عمرش آفتاب رو ندیده بود و همیشه در یک خونه تاریک با چند تا شمع زندگی میکرد، آخر دست هم با همونا آتیش گرفت و از پنجره افتاد پایین و احتمالاً دم مرگ خورشید رو رؤیت کرد...و غیره و ذالک!
حالا شده داستان ما. الان میگم ...
راستش برای همین این مطلب رو شروع کردم و سنت شکنی کردم و برخلاف تصمیمم عمل کردم
چون میخواستم اینجا فقط مطالب و مقالات آموزشی خودم رو بنویسم و از روزمره گویی
پرهیز کنم چون فکر هم نمیکنم برای کسی جالب باشه که امروز چی خوردم یا اینکه فردا
عروسی پسرخالمه و غیره و ذالک...!
تمام این مقدمه چینی ها رو کردم که این سوال رو ازتون بپرسم که این جونوری که همه به اسم برف ازش نام میبرند چه شکلیه، چه مدلیه، چه مزه ایه، میشه پوشیدش؟! و غیره و ذالک! آخه راستش رو بخواید من تا بحال به عمرم، برف رو از نزدیک ندیدم و لمس نکردم! بچه جنوبیم دیگه ;-)
فقط یادمه اون موقع ها که کوچیک بودیم (با فرض پیشتر در بالا) یه کادو تولد گرفته بودم از این چیزا ... چطوری بگم... یه محفظه شیشه ای بود که توش یه عروسک بود و یه دون دون های سفید رنگ که توی آب معلق بودن و وقتی تکونش میدادیم مثل برف حرکت میکردند و زمان زیادی طول میکشید تا همه به حالت سکون در بیان. من همیشه دلم میخواست بازش کنم و اون دونه های سفید رو لمس کنم چون تو عالم کودکی خیال میکردم اونها برف واقعی هستند !!!
اتفاقاً الان که داشتم دنبال یه تصویر مناسب برای این نوشته میگشتم، به یه کاریکاتور که بی ارتباط با همین اسباب بازی نیست برخوردم. خودم که کلی خندیدم.
با عصبانیت: اوه ارباب، دوباره نه !
حالا نمیدونم این مثلاً رکورد شکنی تا کی ادامه داره و آخرش مثل اون خانم توی اون کارتون، آتیش میگیرم و از پنجره میافتم، اما اینبار شاید توی یه تله برف و ...!
راستی... غیره و ذالک!